نشست مرداد ماه 96/5/2

ساخت وبلاگ

نشست هاي كتابخانه اي استان کرمانشاه

 

 

*شماره نشست2                *شهرستان: گیلانغرب                          * كتابخانه: مصطفی خمینی(ره)                                  *ماه برگزاري: مردادماه

*کتاب:            بهشتی از زبان بهشتی * نویسنده:  فرامرز شعاع حسینی* معرفی‌کننده: سوسن عباسی

* ناشرفرهنگ وهنر                       * سال نشر:1392                      *موضوع: سرگذشت نامه

متن معرفي :

 

بهشتی از زبان بهشتی: از چند جهت اهمیت ویژه ای دارد. یکی از این جهت که این کتاب روایت زندگی شهید مظلوم محمد بهشتی است و از سویی هم یک نوآوری در عرصه تدوین تاریخ شفاهی است.

مخاطب در این کتاب جنبه های مختلف زندگی شهید بهشتی را از زبان خود او می خواند. به طوری که برای تدوین این اثر از تمام مکتوبات شهید و بیانات منتشر نشده ایشان استفاده شده که از طریق مرکز حفظ آثار ایشان در دسترس نویسنده قرار گرفت. همچنین به جراید و نشریاتی که در مورد ایشان مطلبی نوشته و یا صحبت های ایشان را منتشر کرده بودند، مراجعه و سخنان مرتبطشان با هر بخش را به صورتی مرتب، به شکل خاطرات چاپ شده است.

نگارش و تهیه این کتاب ۷ سال به طول انجامید، چراکه هم خود نویسنده نسبت مطالب و شخصیت شهید حساسیت داشته و هم رجوع به منابع و دسته بندی هر کدام از فصول زمان بر بوده است.

این کتاب در مجموع سه جلد است: جلد اول روایت زندگی شهید از زبان خود شهید می پردازد و خاطرات ایشان را از هنگام تولد و کودکی، تحصیل، ورود به حوزه علمیه، سفر به آلمان، آشنایی با امام خمینی، برگشت از آلمان و ورود به مسائل سیاسی و مبارزاتی، ماجرای زندانی شدن و انقلاب اسلامی و مسئولیت هایی که در نظام داشتند را تا زمان شهادت ایشان دربرمی گیرد.
این جلد از کتاب یازده فصل دارد که فصل آخر آن تحت عنوان «سکوت» به پاسخ شبهاتی می پردازد که در مورد شهید مطرح شده بود. عنوان این فصل هم از عملکرد خود شهید برداشت شده است؛ چراکه این بزرگوار هیچ گاه برای دفاع از خود لب سخن باز نکردند. به طور کلی گفته اند که زمان، زمان شایعات بوده و بازار شایعات داغ است و بعد هم از توطئه دشمن خبر داده و گفته اند که دشمن از این طریق می‎خواهد شخصیت های نظام را بد نام کند.

جلد دوم به نظرات ایشان در مورد حکومت اسلامی و جامعه اسلامی می‎پردازد و جلد سوم هم مجموع اسناد و عکس هایی است که از زمان زندگی ایشان تا لحظه شهادت را شامل می شود.

 

شماره نشست2                *شهرستان: گیلانغرب                          * كتابخانه: مصطفی خمینی(ره)                                  *ماه برگزاري: مردادماه

*کتاب:            دخیل عشق* نویسنده:  مریم بصیری* معرفی‌کننده: فریبا آرامی پناه

* ناشرعصر داستان* سال نشر:1391                   *موضوع: داستانهای فارسی

متن معرفی:

کتاب «دخیل عشق» اثر مریم بصیری است که وی در این کتاب، داستانش را با سرگذشت جانبازی به نام رضا پیش می‌برد که پا‌ها و یک دست خود را در جبهه از دست داده است. جانباز شدن رضا باعث اختلاف بین پدر و مادر او می‌شود. پدر آن‌ها را ترک می‌کند و بعد از گذشت ده سال از پایان جنگ رضا به دلیل فوت مادر به آسایشگاه منتقل می‌شود. داستان از یک آسایشگاه جانبازان جنگی آغاز می‌شود و خواننده وارد حال و هوای رزمندگان و عوالمی که آنها این روزها در آن سیر می‌کنند می‌شود.

صبوره، دختری که زندگی و جوانی خود را وقف خدمت به جانبازان کرده، نذری دارد که با یک جانباز ازدواج کند، شخصیت محوری و اصلی این داستان است که آرام آرام مخاطب با وی ارتباط برقرار می‌کند و در فراز و فرودهای داستان پا به پای وی پیش می‌رود.

وی در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به عنوان بهیار در جبهه‌ها خدمت می‌کرده، اکنون در آسایشگاه جانبازان جنگی به عنوان پرستار در حال فعالیت است. وی به یکی از جانبازان به نام «رضا» که یک دست و دوپای خود را از دست داده، علاقه دارد ولی حجب و حیای وی مانع از این می‌شود که عشق و علاقه به این جانباز را آشکار کند.

بصیری در «دخیل عشق» به موضوعاتی که ناشی از افروخته شدن آتش این جنگ است پرداخته و آن را با شیوایی ادبیات برای مخاطب نقل کرده است. مجرد ماندن دختران، صدمات جسمی و روحی وارد آمده به جوانان وطن ناشی از جنگ، شیمیایی شدن فرزندان این خاک که با گذشت بیش از 20 سال از جنگ نسبت به آن بی‌اطلاع هستند و ... تمام مسائلی است که در قالب یک روایت داستانی ریخته شده و مخاطب با آن روبرو است.

مخاطب «دخیل عشق» در طول داستان پیوسته با ذهنیات صبوره همراه است و راه‌های ابراز علاقه صبوره به رضا را می‌جوید که چطور علاقه خود را به رضا اعلام کند، در میانه راه در مسیر داستان اتفاقی می‌افتد که خواننده را غافلگیر می‌کند. درست در همین بخش می‌توان گفت گره دوم به داستان اضافه می‌شود و مخاطب را برای ادامه مطالعه داستان ترغیب می‌کند.

شماره نشست2                *شهرستان: گیلانغرب                          * كتابخانه: مصطفی خمینی(ره)                                  *ماه برگزاري: مردادماه

*کتاب:            داستان دوشهر* نویسنده:  چالز دیکنز* معرفی‌کننده: زینب فتحی

* ناشرنشر فروزان* سال نشر:1381                 *موضوع: داستانهای انگلیسی

متن معرفی:

لوسی" دختر جوانی است که در زمان کودکی ، پدرش در دسته ی زندانیان سیاسی به زندان می افتد و دوست صمیمی پدرش آقای "لاری" که در بانک مرکزی فرانسه کار می کند سرپرستی او را به عهده می گیرد و او را تا بعد از انقلاب کبیر فرانسه که پدر لوسی از زندان آزاد می شود پیش خود نگه می دارد. پس از آن لوسی به جستجوی پدرش می پردازد و او را در اتاق نمناک زیر شیروانی پانسیون کوچکی پیدا می کند و پس از آن با پدرش به انگلستان سفر می کنند که در آنجا به زندانی سیاسی دیگری به نام "چارلز دارنی" برخورد می کنند. (این فرد شخصیتی بی گناه و مثبت است) که در دادگاه سیاسی انگلستان به جرم خیانت به کشور انگلستان دستگیر شده است. چارلز وکیل مدافع با تجربه ای دارد به نام "سیدنی کارتن". لوسی و پدرش با همکاری سیدنی کارتن چارلز را از مرگ حتمی نجات می دهند و او را از زندان آزاد می کنند. (سیدنی کارتن و چارلز شباهت زیادی از نظر چهره به هم دارند) در این جریان سیدنی کارتن و چارلز هر دو به لوسی که حالا دختر زیبایی شده است علاقه مند می شوند. اما چارلز سریعتر از سیدنی دست به کار می شود و با لوسی ازدواج می کند و صاحب دختری نیز می شوند. 

از سوی دیگر چارلز عموی بسیار ثروتمندی دارد که قبل از وقوع انقلاب کبیر فرانسه ظلم زیادی به مردم کرده است و اموال آنان را غارت کرده است. خود چارلز نیز خدمتکار با وفایی دارد که به علت فرار چارلز به انگلستان به زندان افتاده است. از سوی دیگر چارلز بسیار علاقه مند است که اموال مردم را که توسط عمویش به یغما برده شده است به آنان برگرداند و همین دو مسئله موجب می شود که چارلز مخفیانه و بدون اطلاع لوسی و پدرش به فرانسه بازگردد. در جریان ورود به فرانسه چارلز شناخته می شود و به زندان می افتد. لوسی و پدرش و سیدنی کارتن برای نجات او به فرانسه باز می گردند. در جریان دادگاه چارلز با شناخته شدن نسبت فامیلی چارلز با پدر لوسی (که در بین مردم محبوبیت بسیاری داشته است) چارلز آزاد می شود. اما مدت کوتاهی بعد از آزادی چارلز یکی از افرادی که عموی چارلز اموال او را غارت کرده است دوباره او را به زندان می اندازد و این بار با فاش شدن نسبت چارلز با عمویش حکم اعدام او صادر می شود. 

شماره نشست2                *شهرستان: گیلانغرب                          * كتابخانه: مصطفی خمینی(ره)                                  *ماه برگزاري: مردادماه

*کتاب  پایی که جا ماند * نویسنده:  سید ناصر حسینی* معرفی‌کننده: فاطمه فتحی

* ناشرسوره مهر  * سال نشر:1391             *موضوع: جنگ ایرا ن وعراق

سیدناصر حسینی پور: من در جزیره مجنون دیده‌بان بودم. کار دیده‌بان مشخص است و تفاوتش با رزمنده عادی در این است که عمل او باید حساب شده و دقیق باشد و به روز گزارش بدهد. وقتی اسیر شدم هم دیده‌بان بودم، اما نه دیده‌بانی که فعالیت جبهه و خاکریز عراقی‌ها را زیر نظر داشته باشد، بلکه دیده‌بان بدی‌ها و خوبی‌ها دشمن، دیده‌بان اتفاقات ناب و خوبی و بدی اسرای خودمان که گاهی برخی شان کم می‌آورند، شدم. این دیده‌بانی را به صورت یادداشت‌های روزانه درآوردم. من دو بند کفش داشتم که یکی از دیگری بلندتر بود. بند کوتاه‌تر برای حساب روز بود و بند دیگر برای حساب ماه‌ها. به یک بند به حساب هر روز یک گره می‌زدم و به بند بلندتر به حساب هر ماه یک گره. یادداشت‌های روزانه را هم در کاغذهای سیمانی می‌نوشتم که با رفتن بچه‌ها به بیگاری بدست می‌آمد. همچنین خاطرات را روی زرورق سیگار و حاشیه روزنامه‌های عراقی می‌نوشتم...بیش از 300 اسیر ایرانی در این اردوگاه‌ها بر اثر بیماری یا عفونت شهید شدند و این موضوع اصلا برای عراقی‌ها مهم نبود. زمانی که اعلام شد قرار است اسرای قطع عضوی آزاد بشوند، اسم 750 اسیر از اسرای مخفی را نوشتم و در یک لنگه عصایم مخفی کردم. در لنگه دیگر هم خاطراتم را مخفی می‌کردم. هیچ وقت نشد که افسران عراقی از نوشتن و مخفی کردن خاطراتم آگاه شوند.

سید ناصر این کتاب را به شکنجه گر خود تقدیم می کند و در متن تقدیمیه کتاب آورده است: تقدیم به ولید فرحان گروهبان بعثی اهل بصره. نمی دانم شاید در جنگ اول خلیج فارس توسط بوش پدر کشته شده باشد. شاید هم در جنگ دوم خلیج فارس توسط بوش پسر کشته شده باشد، شاید هم زنده باشد. مردی که اعمال حاکمانش باعث نفرین ابدی سرزمینش شد. مردی که سالها مرا در همسایگی حرم مطهر جدم شکنجه کرد. مردی که هر وقت اذیتم می کرد نگهبان شیعه عراقی علی جارالله اهل نینوا در گوشه ای می نگریست و می گریست. شاید اکنون شرمنده باشد. با عشق فراوان این کتاب را به او تقدیم می کنم. به خاطر آن همه زیبایی هایی که با اعمالش آفرید و آنچه بر من گذشت جز زیبایی نبودـ و ما رایت الا جمیلا......

بخش هایی از این کتاب:

- در حالی که سرم پایین بود، کنارم نشست، موهایم را گرفت و سرم را بالا آورد؛ چنان به صورتم زل زد، احساس کردم اولین بار است ایرانی می‌بیند. بیشتر نظامیان از همان لحظه اول اسارتم اطرافم ایستاده بودند و نمی‌رفتند. زیاد که می‌ماندند، با تشر یکی از فرماندهان و یا افسران ارشدشان آن جا را ترک می‌کردند. چند نظامی جدید آمدند. یکی از آنها با پوتین به صورتم خاک پاشید. چشمانم پر از خاک شد. دلم می‌خواست دست‌هایم باز بود تا چشم هایم را بمالم. کلمات و جملاتی بین آنها رد و بدل می‌شد که در ذهنم مانده. فحش‌ها و توهین‌هایی که روزهای بعد در العماره و بغداد زیاد شنیدم. یکی‌شان که آدم میان سالی بود گفت: لعنه الله علیکم ایها الایرانیون المجوس. دیگری گفت: الایرانیون اعداء العرب. دیگر افسر عراقی که مودب تر از بقیه به نظر می‌رسید، گفت: لیش اجیت للحرب؟ چرا آمدی جبهه؟ بعد که جوابی از من نشنید، گفت: بکشمت؟ آنها با حرف‌هایی که زدند، خودشان را تخلیه کردند.

دستش را به طرفم دراز کرد تا ساعتم را بگیرد. ساعت را که درآوردم، انداختمش توی آب! عاقبت این کار را می‌دانستم. برایم سخت بود ساعت مچی برادر شهیدم روی دست کسانی باشد که قاتلان او بودند… حق داشت عصبانی شود، این کار او را عصبانی کرد که با لگد به چانه‌ام کوبید و با قنداق اسلحه‌اش به کتفم زد. به صورتم تف انداخت، احساس کردم عقده‌اش کمی خالی شد.

یکی از آنها که پرچم عراق دستش بود، کنارم حاضر شد. آدم عصبی به نظر می‌رسید، تکه کلامش :کلّکم مجوس و الخمینیون اعداء العرب بود، چند بار با چوب پرچم به سرم کوبید. از حالاتش پیدا بود که تعادل روانی ندارد. از من که دور شد حدود 10، 15 متر پشت سرم، کنار جنازه یکی از شهدا وسط جاده بود،‌ ایستاد. جنازه از پشت به زمین افتاده بود. نظامی سیاه سوخته عراقی کنار جنازه ایستاد و یک دفعه چوب پرچم عراق را به پایین جناق سینه شهید کوبید، طوری که چوب پرچم درون شکم شهید فرو رفت. آرزو می‌کردم بمیرم و زنده نباشم. نظامی عراقی برمی‌گشت، به من خیره می‌شد و مرتب تکرار می‌کرد: اینجا جای پرچم عراقه

نگهبان زندان با گاز انبر مقداری از محاسنش را کنده بود… اما وقتی حرف می‌زد عراقی‌ها را تا استخوان می‌سوزاند. پاسدار بود و حاضر نبود تحت هیچ شرایطی پاسدار بودنش را به خاطر مصلحت کتمان کند. معاون زندان که ستوان یکم بود به او گفت: انت حرس الخمینی؟ احمد سعیدی در جوابش گفت: بله من پاسدار خمینی‌ام! ستوان که حرف‌هایش را فاضل ترجمه می‌کرد، گفت: هنوز هم با این وضعیتی که داری به خمینی پای‌بندی؟ در جواب ستوان گفت: هر کس رهبر خودشو دوست داره. یعنی شما می‌خواید بگید صدام رو دوست ندارید، اسارت عقیده رو عوض نمی‌کنه، عقیده رو محکم می‌کنه....

شماره نشست2                *شهرستان: گیلانغرب                          * كتابخانه: مصطفی خمینی(ره)                                  *ماه برگزاري: مردادماه

*کتاب  قلندر وقلعه بر اساس زندگی شهاب الدین سهروردی * نویسنده:  یحیی یثربی* معرفی‌کننده: حمدیه فتحی

* ناشرنشر قو* سال نشر:1380        *موضوع: داستانهای فارسی

متن معرفی:

قلندر و قلعه، داستان زندگی شیخ اشراق، شهابالدین یحیی بن حبش سهروردی از حکما و عرفای بزرگ قرن ششم هجری ایران است.این کتاب به قلم دکتر سید یحیی یثربی نوشته شده است. نویسنده در این کتاب که جنبة زندگینامهای آن بسیار دقیق و قوی است به نحوة شکلگیری ذهنیت شیخ شهابالدین از کودکی و تأثیرپذیری وی از معلمان و استادانش پرداخته است. در این داستان تا حدی دیدگاههای فلسفه سهروردی به زبان ساده آمده است و اساس این نوشته راه و رسم سلوکی اوست که میراث حکما، علما و به ویژه فرزانگان است.

در آغاز این داستان نویسنده دوران کودکی شهابالدین را توصیف کرده است. به گونهای که یحیی در دوران کودکی هر شب خواب میبیند که برای پرواز کردن یک بال بیشتر ندارد و احتیاج به بال دیگری دارد که با آن پرواز کند و چون میفهمد که این بال همان علم و دانش است طی پافشاریهای زیاد سرانجام پدر و مادرش را راضی میکند که برای یادگیری علوم مختلف به شهرهای دیگر سفر کند، اما پس از این همه تلاش و درس خواندن، سرانجام به جایی میرسد که ادامه دادن این درسها را بیفایده دانسته و همة آنهایی را که خوانده است تکراری میپندارد. از طرفی هر وقت یحیی حرفی میزد و یا نکتهای میگفت، از هر طرف به خاموشی و تسلیم وادارش میکردند و تعقیب و آزار و تهدیدش میکردند، به همین دلیل تصمیم گرفت به جستجو بپردازد. روزی در راه ناگهان در پی این جست و جو به آتشکدة زرتشتیان میرسد و با مغ آتشکده آشنا میشود، صحبتهایش را میشنود، احساس میکند که حرفهایش از جنس سخنهایی که تا آن روز شنیده بود و خوانده بود نیست. در آتشکدهبا دختری به نام سیندخت آشنا میشود. سیندخت دختر مغ است و حوادث را از پیش میداند. از باطن افراد خبر میداد و گاهی آیندة آنها را برایشان بازگو میکند یحیی به شدت شیفتة او میشود. از طرفی آگاهی سیندخت از باطن دیگران او را نگران میکند؛ شاید سیندخت این دلدادگی را نشان گستاخی بپندارد.

یحیی در پی اطلاعاتی که از مغ کسب میکند سرانجام تصمیم میگیرد که از آن جا برود و سفری دیگر را آغاز کند. سفری که سرآغاز شهرت سهروردی در فلسفه و عرفان میگردد. اما دیری نمیپاید که عقل سرخ شیخ، پای اندام نحیفش را به دادگاهی میکشاند که میکوشد تا سر سبز او را به پای حلقة چوبة دار بکشاند. اما...

کتاب قلندر و قلعه نه تنها روایتی رمان گونه و کمی آمیخته به تخیل از زندگی شیخ شهاب الدین سهروردی است بلکه دفتری کوتاه وساده برای معرفی اندیشههای شیخ اشراق و تهجر زمانة او نیز میباشد. دادگاهی که شیخ در آن گرفتار میآید، رستاخیزی است که همیشه در آن جهل و باطل به نبرد حقیقت میروند. اما حقیقت همیشه زمان را فتح میکند و این را اندیشة شیخ اشراق به اثبات رسانده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کتابخانه مصطفی خمینی گیلانغرب...
ما را در سایت کتابخانه مصطفی خمینی گیلانغرب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mostafaliba بازدید : 19 تاريخ : جمعه 6 مرداد 1396 ساعت: 5:40